به نام خدا
من اسماعيل-س هستم 47 ساله داراي سه فرزند كه دانشجو ودبيرستاني اند. بنده از روز ازدواج با توجه به تفاوت فرهنگي بسيار مساله داشتم حتي برتري خانواده همسر مرا زجر داده بطوري كه مدام سركوفت داشتم كه مرا به هر طرفي مي كشانيد كه چرا اينطوري شده دريك زمان بسيار خوب در زمان ديگر بسيار تلخ- بي محلي همسر مسلط بودن وعصبي بودن او و....
چه بگويم مدام تلخ وشيرين مرا عذاب ميداد از طرفي هم فكر جدايي مي كردم ولي ترس از مهريه وداشتن بچه عذابم ميداد كم كم فكر بچه را حل كردم كه يكطوري مي شود زندگي فقط بخاطر بچه ها وعذاب معني ندارد مي دهم پرورشگاه- يك اشنا - اگر زن دوم ببرم براي او شرط بچه ميگذارم كه پيش خودم خيالم راحت شد.
اما ترس سنگين مهريه بود كه به چه كنم چه كنم افتادم نميدانستم طي سالها زجررا تحمل كنم يا مهريه بدهم يا...... تااينكه به سرم زد وبا يك متخصص مشورت كردم او گفت زندگي همينه ولي قلق دارد اگر پابه پاي من بيايي انشاله مشكلت حل مي شود.
گفتم باشد ولي تضمين مي دهيد. گفت توتضمين اجرا ورازداري بده من از شما هزينه نمي گيرم تازه همينطوري كه عذاب مي كشي توفرض كن تيري توي تاريكي.
گفتم باشد بايد چه كنم متخصص گفت:
قدم اول: اولين شرط اين است كه كم كم ارتباط خودت را باخانواده ات كم كن وبا خانواده همسر وخود همسر بسيا بسيار قوي كن بگو هميشه حق باتوست هرچي تو گفتي شايد شش ماه تايكسال طول بكشد ولي اشكالي ندارد.
شش ماه بعد
همه چيز ايده ال وبروفق مراد همسرو............ ادامه دارد
نظرات شما عزیزان: